کتاب مسجد چوبی
معرفی کتاب مسجد چوبی
کتاب مسجد چوبی، فیلمنامهای عاشقانه به قلم داریوش قاسمیان دستجردی نویسنده معاصر ایرانی است، که در آن حس عاشقی و درد این حس را خط به خط تجربه خواهیم کرد.
امیر (۲۶- ۲۸ ساله) یک هنرمند نقاش است که روحیه لطیف و حس معنوی خوبی دارد و پسری است متین و درونگرا، بدلیل طبع ظریف و حساسش و حس زیبایی شناسی معنوی، و روح لطیفی که دارد، عمق زیباییها را خوب تشخیص میدهد، با همین حس و روحیه در یک میهمانی روز عید نوروز دختر یکی از آشنایان را پس از سالها میبیند، روح لطیف و پاک او (رؤیا) قلب امیر را تحت تأثیر قرار داده و باعث میگردد که امیر با حس درونی عمیقی به او علاقمند شود.
در طول عید چند دیدار تکرار میشود، و در آن دیدارها این محبت شدت مییابد، اما قبل از آن که بتواند وضعیت را برای خودش روشن کرده، تصمیمی بگیرد و فرصت بروز احساسش را پیدا کند، متوجه میشود که رویا که دانشجوی گیاهشناسی در خارج است برای پایان تحصیلاتش به زودی به خارج برمیگردد، این باعث میشود از نظر روحی بلاتکلیف مانده و همه چیز را در درون خود پنهان نگاه دارد، فشار عمیق عاطفی، روحیه او را تغییر میدهد؛ ناراحتی و غم در چهره او پیداست و خانواده نیز این موضوع را متوجه میشوند و نگران هستند...
در طول زندگی خود شاید صدها فیلم دیده باشیم. داستانهای مصوری که اثرات مستقیم و غیر مستقیم بر روحیات و باورهای ما دارند، آنهایی که داستانها را میسازند و ما را در معرض دید آنها قرار میدهند چه رسالتی برای تلاش خود قائل هستند؟ عرصه به دست افرادی است! بعضی مفاهیم انسانی را به تصویر میکشند، بعضی گمراه کنندهاند، و بعضی سرگرم کننده، دسته سوم خنثی هستند، دستههای اول و دوم دو جبهه هستند در مقابل هم، مسجد چوبی در جبهه اول است.
در بخشی از سکانس چهارم فیلمنامه مسجد چوبی میخوانیم:
خانم صادقی
واقعاً زندگی تو ایران یه چیز دیگه است، انشاءالله درس رویا که تموم شد برمیگردیم همینجا.
خانم کریمیان
انشاءالله...
خانم فتاحی
مگه رویا داره درس میخونه؟
خانم صادقی
بله، سال آخر گیاهشناسیه تو دانشگاه زوریخ.
خانم فتاحی
چه خوب.
دوربین به حرکت خود ادامه میدهد و به سمت میز دخترها میرود،
مرجان
بچهها بریم یه کمی بدمینتون بازی کنیم،
مریم و رؤیا (با خوشحالی):
بریم،
مریم (در حال رفتن خطاب به امیر):
امیر، بیا بدمینتون...
/ کات به بازی مریم و مرجان بعد بازی مرجان و رؤیا بعد بازی امیر و رویا، امیر کمی دست و پای خود را گم کرده.
رویا (خطاب به امیر):
بنداز
مادر متوجه امیر و رویا میشود و با حالت خاصی به آنها نگاه میکند...
منبع:
N11536/U44/S/C0/T7